شُو یَلدا اَسیرِ مویَت اِی دوست/ شَفَق روشَن زِ عَکسِ رویَت اِی دوست/ چه میشُد گَر دَمی با ما نِشینی...شُو یَلدا اَسیرِ مویَت اِی دوست/ شَفَق روشَن زِ عَکسِ رویَت اِی دوست/ چه میشُد گَر دَمی با ما نِشینی؟/ بِبویَم زُلفِ عَنبَر بویَت اِی دوست
این دو بیتی حکایتِ دلبستگیِ شبیست بلند؛ شبی که در آن، یلدا با گرههای زلف یار معنا میگیرد و نور، از رخ دوست طلوع میکند. تمنای یک لحظه همنشینیست؛ آرزوی نفسی نزدیک است، تا عطر بودنِ دوست، تاریکی را کوتاهتر کند.
الهی، بلندیِ این شب را برای دلهای تنها کوتاه کن، برای آنهایی که فاصله بیشتر از توانِ گفتن است، و بگذار یلدا، حتی از دور، شبِ ماندن باشد نه شبِ شکستن.